باربد خنیاگر ساسانی

باربد نامدارترین موسیقیدان دوره فرمانروایی ساسانیان است.

او در کنار خنیاگرانی چون: نکیسا، سرکش، بامشاد و رامتین در زمان پادشاهی خسروپرویز در دربار او می‌زیست و به سبب توانایی بسیارش در زمینۀ سروده، نوازندگی و آهنگسازی و خوانندگی از جایگاه ویژه‌ای در نزد خسرو برخوردار بود.

ثعالبی، جاحظ و ابن‌خردادبه او را اهل مرو می‌دانند، اما کسانی چون شمس قیس رازی و جمال‌الدین اینجو زادگان او را جهرم می‌شناسند.

حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده (ص۱۲۲) از باربد به عنوان یکی از گنج‌های خسروپرویز نام می‌برد: «آنچه او [خسروپرویز] را بود دیگری را نبود… آنکه پاره [طلا] چون موم نرم هر صورت که خواستی… و باربد مطرب که تا غایت مثل او در آن علم نبود، او را جهت بزم پرویز سیصدوشصت نواست. هر روزیکی گفتی و استادان موسیقی را قول او حجت است… ذکریای قزوینی نیز او را یکی از ده نابغه ایرانی بشمار می‌آورد که زمانه مانند آنها را ندیده است، بنابر گفته او باربد نه تنها از موسیقیدانان ایران بلکه از همه موسیقیدانان زمان خود برتر بود. ماجرای راهیابی باربد به دربار خسروپرویز کمی با افسانه همراه است اما به هر روی منابعی چون ثعالبی و فردوسی آن را اینگونه نقل می‌کنند:

«سرکش مهتر و رهبر رامشگران دربار پرویز بود و آگاه شد که جوانی از مردم مرو که در نواختن عود و آواز خوش و فسونساز سرآمد همگاری بشمار می‌رود آمده است تا به بزم شاه راه یابد. از سر رشک و بیم بازارش، اندوهی جانکاه بر دلش نشست و نیرنگها کرد تا نگذارد. پهلبد به درگاه پرویز برسد، برای این کار به پرده‌داران و دربانان رشوتها داد تا او را از آمدن به درگاه بازدارند».

فردوسی:

چو بشنید سرکش دلش تیره گشت
بیامد بنزدیک سالاربار
بدو گفت «رامشگری بر در است»
نباید که در پیش خسرو شود

 

به زخم سرود، اندرو، خیره گشت
درم کرد و دینار، چندی، نثار
که از من بسال و هنر برتر است
که ما کهنه گردیم و او نو شود

ثعالبی:

پهلبد (باربد) از این دوری و نومیدی بسیار سختی کشید و همین درماندگی او را به ترفندی هنرمندانه واداشت. چنان‌که دست به دامن باغبان پادشاه شد…

فردوسی:

چنین گفت با باغبان باربد
کنون آرزو خواهم از تو یکی
چو آید بدین باغ شاه جهان
که تا چون بود شاه را جشنگاه
بدو گفت مردوی که ایدون کنم

 

به زخم سرود، اندرو، خیره گشت
درم کرد و دینار، چندی، نثار
که از من بسال و هنر برتر است
که ما کهنه گردیم و او نو شود
ز مغز تو اندیشه بیرون کنم

ثعالبی:

«چو شاه در زیر درخت سرو به باده‌گساری پرداخت پهلبد دستی جام دیبای سبز به تن کرد و بر درخت بالای بزم پرویز درآمد و در میان شاخه‌های سرو جای گرفت. هنگامی که پادشاه مشغول باده‌گساری شد پهلبد عودرا به آواز درآورد و آوایی خوش و شادی‌بخش سر داد.» این همان پرده‌ای است که به «یزدان‌آفرید» نامبردار است. پرویز از شادی تکان خورد و پرسید: که نوازنده کیست؟ هرچه جستند او را نیافتند، پرویز جام دوم را برگرفت. پهلبد دوباره ساز را به نوا درآورد…»

بنابر گفته ثعالبی باربد آن روز پرده‌های پرتو فخار و سبز در سبز را پی در پی نواخت و هنگامی که خسرو خواست که او را بشناسد از درخت فرود آمد و ماجرا را برای شاه گفت از آن پس او از خنیاگران ویژه درباره شد.

از شگفتی‌های هنر باربد این بود که او می‌توانست با زبان موسیقی دیگران را از رخدادها آگاه کند که در اینجا چند نمونه آن یکی مرگ شبدیز، باغ شیرین و نخجیرگان را می‌آوریم.

 

مرگ شبدیز

«از جمله نوا در جهان، که نویسندگان آن را در ردیف گنج‌های خسروپرویز، و تخت تاقدیس و باربد و شیرین… آورده‌اند، یکی هم اسب سیه‌رنگی بود بنام شبدیز که در وصف او آنچنان سخن گفته‌اند که در وصف رخش رستم.

پیکره این اسب نامور در تاق بستان کرمانشاه است، و دوستداری خسروپرویز آن اسب را حد و مرزی نبود… از جمله هنگام پیری او گفته بود که هر کس خبر مرگ شبدیز را برای من بیاورد، بی‌درنگ فرمان مرگش را خواهم داد… و مرگ او پیش آمد، و هیچکس را یارای آگاهی دادن آن نبود.

تا آنکه همگان پیش باربد رفتند… و او آهنگی ساخت که خسرو از شنیدن آن‌چنان در غم فرورفت که خود گفت: مگر شبدیز مرده است؟ و باربد گفت: این را خود گفتید»

و درباره نخجیرگان و باغ شیرین ثعالبی اینگونه می‌گوید:

«پرویز دستور داد در زمینی به مساحت دو فرسخ باغی ایجاد نمایند که این باغ شکارگاه شود و از هر نوع حیوان وحشی و پرندگان رنگارنگ را در آن جای دهند. پس از هفت سال باغ آماده شد و کارگران از باربد خواستند تا اتمام کار را به آگاهی پرویز برساند و او با ساخت آهنگ نخجیرگان موضوع را به اطلاع شاه رسانید. با شنیدن این آهنگ شاه به اتفاق همسرش شیرین به بازدید این باغ رفت و کارگران و کارفرمایان را پاداش داد. او تحت تأثیر هنرنمایی دست اندرکاران تزئین باغ قرار گرفت و رو به شیرین گفت: «شما هم از من چیزی بخواه. شیرین گفت: می‌خواهم در این باغ برایم قصری بسازی که هیچکس را مانند آن نباشد. پرویز پذیرفت ولی بعد خواسته همسرش را فراموش کرد، شیرین شرم داشت که این قضیه را به شاه یادآوری کند. او نیز مانند دیگران به باربد متوسل شد و در مقابل واگذاری قریه‌ای در اصفهان از او خواست تا با استفاده از هنرش این موضوع را به شاه یادآوری نماید. باربد نیز در این زمینه شعری سرود و همراه آن آهنگ «باغ شیرین» آخرین لحن از سی لحن را ساخت و در حضور شاه اجرا کرد پرویز پس از شنیدن این قطعه به او گفت: گویا خواسته شیرین را به من یادآوری می‌کنی، آنگاه دستور داد تا قصری آنچنان که شیرین می‌خواست بسازد».

حمدالله مستوفی و ثعالبی ۳۶۰ لحن (آهنگ) را به باربد نسبت می‌دهند که منوچهری دامغانی در اشعار خو دبه نام بسیاری از آنها اشاره می‌کند که چند نمونه از آنها را در اینجا یادآور می‌شویم: ارجنه، اشکنه، افسربهار، باغ سیاوشان، باغ شهریار، بند شهریار، پارسی، تخت اردشیر، مویه زال، دل‌انگیزان، راستف چکاوک، راهوی، نوروز بزرگ ناقوسی، سروستان، گل‌نوش، هفت‌گنج، گنج فریدون، گنج باد (گنج بادآورد)، پالیزبان، باروزنه، راه گل، آزادوار.

این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان

 

و آن زند بر نایهای لوریان آزادوار

در میان این خسروانی‌ها، راهوی، راست، مویه زال، چکاوک، با گوشه رهاوی یا رهاب در شور و افشاری و دستگاه راست‌پنجگاه و گوشه مویه در سه‌گاه و گوشه چکاوک در همایون همنام است اما آشکار نیست تا چه اندازه درون‌مایه آنها با دستانهایی که در زمان منوچهری به نام خسروانی یا دستگاههای باستانی شناخته می‌شد، شباهت دارند.

مرگ باربد در ابهام است و ثعالبی می‌گوید که سرکش از روی ژسک به او زهر خورانده است اما فردوسی چنین می‌گوید:


[۱]- موسیقی ایران از آغاز تا امروز (غلامرضا جوادی) جلد ۱ ص ۸ و ۵۷، ناشر: انتشارات همشهری.

[۲]- برگهایی از داستان موسیقی ایرانی (حسن رضایی رفیعی) ص۱۳۱ نشر: انتشارات سوره مهر.

[۳]- شاهنامه کهن نوشتهک حسین بن محمد ثعالبی مرغنی: ترجمه: سید محمد روحانی نشر: انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد ش۱۲۳

[۴]- به گفته فردوسی باغبان مردوی نام داشت.

[۵]- زمینه شناخت موسیقی ایرانی، فریدون جنیدی، ص۱۳۲، انتشارات پارت

[۶]- برگهایی از داستان موسیقی ایران، حسن رضایی رفیعی، ص۱۳۶ انتشارات سوره مهر

 


خنیاگری پس از ساسانیان

از یادمانهای روزگاران باستان به‌ویژه در دوره ساسانیان آشکار است که خنیاگری با زندگی ایرانیان آمیخته بوده و همانگونه که پیشتر گفته شد نوای خوش در غم و شادی و حماسه و آئین‌های مذهبی جایگاهی بلند داشته است. هنوز پیروان یارسان [اهل حق] همراه با موسیقی و ساز کهن تنبور به نیایش می‌پردازند و تا چند دهه پیش این ساز باستانی را از درون نیایشگاه‌های خود که آن را جمخانه خوانند بیرون نمی‌آوردند، زیرا این ساز را ویژه نیایش می‌دانستند. بی‌گمان این باور ریشه در روزگار باستان داشته و مانند بسیاری از آئین‌های کهن ایرانی دیگر تا امروز به ما رسیده است.

پس از فروپاشی فرمانروایی ساسانیان و یورش تازیان موسیقی همانند روزگار پس از هخامنشیان به گونه سینه‌به‌سینه همچنین با خط موسیقی (در بخش‌های پسین به آن خواهیم پرداخت) از نسلی به نسلی دیگر منتقل گردید، در بخشهایی از سرزمین ایران مانند جنوب و جنوب غرب که نفوذ بیگانگان بیشتر بود بویژه در دوره خلفای راشدین و به سبب سختگیریهای آن روزگار به این هنر پنهانی پرداخته می‌شد اما در بخشهای دیگر مانند گیلان و مازندران و شرق و شمال شرق که از مرکز خلافت دور بودند نوای خوش چون گذشته جریان داشت.

نوازندگان دوره‌گرد یا گوسانها نیز نقش ویژه ای در انتقال این هنر به نسل‌های پس از خود داشتند.

«در کتاب جغرافیایی مجهول‌المؤلف «حدود العالم من المشرق الی المغرب» که به سال سیصد و سی و هفت هجری نگاشته شده در معرفی پاره‌ای از آبادیها و شهرهای البرز از خنیاگران دوره‌گردی سخن به میان رود که در بازارهای پریم (فریم) بازی [رقص] کرده و رود می‌نواخته‌اند» (گوسان پارسی جهانگیر نصری اشرفی، ص ۵۶)

بنابراین خنیاگری پس از روزگار باستان به راه خود در جاده‌ای پرفراز و نشیب ادامه داد و پس از گذر از دوران سخت خلفای راشدین، در دوران بنی‌امیه به ویژه بنی عباس روزگار شکوفایی موسیقی ایرانی بود و ستارگانی چون ابراهیم و اسحاق موصلی و زریاب در آسمان نوای خوش ایران زمین درخشیدند که به سبب جایگاه ویژه‌شان باید به هر یک از آنان در گفتاری جداگانه بپردازیم.

اما پیش از آن باید بدانیم که چه شد که در این دوره نام بسیاری از ایرانیان از فارسی به عربی دگرگون شد؟

«علامه فقید محمدعلی امامی شوشتری در کتاب «ایران گهواره دانش یا هنر موسیقی روزگار اسلامی» در این باره می‌نویسد: یکی از دشواریهای بزرگی که ما را در شناختن نژاد و تبار بسیاری از بزرگان تاریخ اسلام نیز دچار اشتباه می‌سازد، نام و کنیت عربی است… در آغاز اسلام، هر ایرانی که مسلمان می‌شد، نام خود را عوض می‌کرد و نامی عربی برمی‌گزید که به خیال او با دین تازه سازگارتر باشد برخی کسان در این راه چندان تند رفته‌اند که نام پدر مرده خویش را نیز عوض می‌کرده‌اند. در زمان خلیفه دوم به اشاره هرمزان ایرانی، والی پیشین خوزستان که در آن زمان در مدینه می‌زیست، برای لشکریان اسلام و کسان دیگر که از بیت المال روزی یا مقرری ماهانه یا سالانه می‌گرفتند، دفترهایی پدید آوردند، شیوه ثبت این دفترها بر پایه پیوندهای ایلی نهاده شد، و نام کسی در آن نوشته می‌شد که از یکی از تیره‌های عرب باشد… سرباز مسلمان غیرعرب در میدان جنگ خیلی هم که دلیری و جانبازی می‌کرد اگر به یک تیره عربی پیوسته نبود نامش در «دیوان الجُند» نوشته نمی‌شد. چنین کسی نه‌تنها از روزی سپاهیگری بی‌بهره بود، از غنیمت‌های جنگی نیز سهمی به او داده نمی‌شد. از این روی [به‌ویژه در روزگار امویان] بسیاری از ایرانیان… ناچار شدند خود را از راه ولاء به یکی از تیرهه‌های عرب ببندند، تا نامشان در دفترها نگاشته شود و….»

در سده‌های گذشته پای اروپاییان به شرق باز شد و آنها شروع به پژوهش درباره تاریخ ایران کردند و از آنجا که آگاهی درستی از این بخش تاریخ نداشتند و شاید هم از روی غرض و دانسته بزرگان و دانشمندان ایرانی را عرب نامیدند. دربارۀ موسیقی نیز چنین کرده و بزرگان موسیقی ایران را به جهان بنام موسیقیدان عرب شناساندند درحالیکه اگر کمی تیزبین بودند درمی‌یافتند که همه نامهای عربی یا نام ائمه و خاندان پیامبر اسلام است که ایرانیان مسلمان به آنها علاقه‌مند بودند و یا ترجمۀ واژگان نیکوی پارسی به عربی است چون حمید و سعید. اما هرگز نام‌هایی مانند ولید، خالد، عدنان و یا اینگونه نامهای اصیل عربی در ایران یافت نمی‌شود بنابراین آنچه آنان در این باره می‌گویند پندار بیهوده و باطلی بیش نیست باید از این پژوهشگران! پرسید چگونه است که این دانشمندان عرب، همه در قرن اول هجری به بعد ظهور کردند و ما پیش از آن نام و نشانی از این دانشمندان و موسیقدانان در حجاز یا عربستان کنونی سراغ نداریم!؟

به هر روی برای پرداختن به هنر خنیاگری پس از ساسانیان تا به امروز باید دانست که عربی بودن نام برخی از خنیاگران مانند ابراهیم موصلی، اسحاق موصلی، تا … صفی الدین ارموی و عبدالقادر مراغی، تا… قطب‌الدین شیرازی و میرسید شریف جرجانی تا … مولانا فتح الله شیروانی و ضیاءالدین یوسف تا… علی‌اکبر فرهانی، میرزا عبداله، آقا حسینقلی و علی‌اکبر شیدا تا… ابوالحسن صبا، علی‌نقی وزیری… تا سازنده سرود ای ایران روح الله خالقی تا… حسن کسایی و جلیل شهناز تا … محمدرضا لطفی و جلال ذوالفنون و دیگر موسیقیدانان ایرانی که نام و یا نام خانوادگی‌شان عربی است به این معنا نیست که خودشان نیز عرب باشند. ابوالفرج اصفهانی در کتاب الاغانی در این باره نوشته است: «سبب اینکه ابراهیم معروف به موصلی را «ابراهیم میمون» خوانده‌اند این بود: هنگامی که ابراهیم جوان بود و در کوفه می‌زیست روزی در نامه‌ای نوشت، از ابراهیم پور ماهان یکی از جوانان کوفه به او گفت: از این نام شرم نمی‌کنی؟ ابراهیم گفت: چه کنم این نام پدرم است جوان گفت: آن را عوض کن. ابراهیم گفت: چگونه آن را عوض کنم؟ جوان نامه را برگرفت و نام ماهان را از آن زد و به جای آن واژه میمون نوشت از این زمان است که نامبرده به «ابراهیم بن میمون» مشهور گردیده است.»



[۱]- موسیقی ایران از آغاز تا امروز جلد ۱ غلامرضا جوادی، ص ۱۳۶ و ۱۳۷

[۲]- موسیقی ایران از آغاز تا امروز جلد ۱ غلامرضا جوادی ص ۱۳۷