گلهای رنگارنگ، برنامه شماره 254
گلهای رنگارنگ، برنامه شماره 254
مـرضـیـه و بـنـان
بـوی جـوی مـولیان آیـد همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی های او
زیر پا، چون پرنیان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی
مـیر زی تـو شادمان آید همی
بـوی جــوی مــولــیـان آید همی
یـــاد یــــار مـــهـربـــان آید همی
ریـگ آمــوی و درشــتـی های او
زیــر پــایـــم پـــرنــیــان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خــنـگ مـا را تـا مـیان آید همی
ای بخارا، ای بخارا، شاد باش و دیر زی
میر زی تو، شادمان آید همی
میر، ماه است و بخارا آسمان
مـاه، سوی آسمان آید همی
میر، سرو است و بخارا بوستان
سرو، سوی بوستان آید همی
بوی جوی مولیان، یاد یار مهربان
بوی جوی مولیان، یاد یار مهربان
آید همی
***
سینه مالامال درد است؛ ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد، خدا را همدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
غزل حافط
سینه مالامال درد است؛ ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد، خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم: این احوال بین، خندید و گفت
صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی
سوختم در چاهِ صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما، کو رستمی
در طریقِ عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
ره روی باید، جهان سوزی، نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
Size: 24.3 Mb Duration: 26':37" Server: .......... Download
برنامه ای که شنیندید، شماره 254 گلهای رنگارنگ بود، که با شرکت خانم مرضیه و آقایان بنان و حبیب الـله بدیعی
تنظیم گردیده بود. پیانو، شادروان مرتضی محجوبی. آهنگ در مایه بیات اصفهان، از شادروان روح الـله خالقی
اشعار به ترتیب از رودکی، حافظ
گوینده؛ روشنک
این ترانه، برگرفته از آرشیو "مجموعه جامع موسیقی سنتی و قدیمی ایران" بود
ترانه بوی جوی مولیان چگونه ساخته شد
روایت کامل را با قلم نظامی عروضی، نویسنده قرن ۶ هجری بخوانید.
روایت دیگر مصرع نخست این قصیده چنین است:
بانگ جوی مولیان آید همی
طرفداران این روایت میگویند جوی و رود معمولا بانگ دارند و نه بو. البته ضبط «بوی جوی مولیان» در بین مصححان دیوان رودکی مشهورتر است.
چنین آوردهاند که نصر بن احمد که واسطه عقد اهل سامان بود و اوج دولت آن خاندان ایام ملک او بود و اسباب تمتع و علل ترفع در غایت ساختگی بود، خزائن آراسته ولشکر جرّار و بندگان فرمانبردار زمستان به دارالملک بخارا مقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی یا به شهری از شهرهای خراسان. مگر یک سال نوبت هری بود، به فصل بهار به بادغیس. که بادغیس خرمترین چراخوارهای خراسان و عراق است. قریب هزار ناو هست پر آب و علف که هم یکی لشکری را تمام باشد. چون ستوران بهار نیکو بخوردند و به تن و توش خویش بازرسیدند و شایستهی میدان و حرب شدند،نصر بن احمد روی به هری نهاد و به در شهر به مَرغ سپید فرود آمد ولشکرگاه بزد. و بهارگاه بود و شمال روان شد و میوههای مالن و کروخ در رسید که امثال آن در بسیار جایها به دست نشود و اگر شود بدان ارزانی نباشد.آنجا لشکری برآسود و هوا خوش بود و باد سرد و نان فراخ و میوهها بسیار و مشمومات فراوان. لشکری از بهار و تابستان برخورداری تمام یافتند از عمر خویش … زمستان آنجا مقام کردند و از جانب سجستان نارنج آورردن گرفتند و از جانب مازندران ترنج رسیدن گرفت. زمستانی گذاشتند در غایت خوشی.
چون بهار درآمد اسبان به بادغیس فرستادند و لشکرگاه به مالین به میان دو جوی بردند و چون تابستان درآمد میوهها در رسید.
امیر نصربن احمد گفت تابستان کجا رویم که از این خوشتر مقامگاه نباشد، مهرگان برویم.
چون مهرگان درآمد گفت مهرگان هری بخوریم و برویم و همچنین فصلی به فصل همی انداخت تا چهار سال برین برآمد زیرا که صمیم دولت سامانیان بود و جهان آباد و ملک بی خصم و لشکر فرمانبردار و روزگار مساعد و بخت موافق. با این همه ملول گشتند و آرزوی خانمان برخاست…دانستند که سر آن دارد که این تابستان نیز آنجا باشد.پس سران لشکر و مهتران ملک به نزدیک استاد ابوعبدالله الرودکی رفتند و از ندمای پادشاه هیچکس محتشمتر و مقبولالقولتر از او نبود.گفتند به پنج هزار دینار تو را خدمت کنیم، اگر صنعتی بکنی که پادشاه از این خاک حرکت کند که دلهای ما آرزوی فرزند همیبرد و جان ما از اشتیاق بخارا همیبرآید. رودکی قبول کرد که نبض امیر بگرفته بود و مزاج او بشناخته، دانست که به نثر با او در نگیرد، روی به نظم آورد و قصیده ای بگفت به وقتی که امیر صبوح کرده بود درآمد و به جای خویش بنشست و چون مطربان فرو داشتند، او چنگ برگرفت و در پردهی عشاق این قصیده آغاز کرد:
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
پس فروتر شود گوید:
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی
چون رودکی بدین بیت رسید امیر چنان منفعل گشت که از تخت فرود آمد وبیموزه پای در رکاب خنگ نوبتی در آورد و روی بخارا نهاد چنان که رانین و موزه تا دو فرسنگ در پی امیر بردند، به برونه، و آنجا در پای کرد و عنان تا بخارا هیچ بازنگرفت و رودکی آن پنج هزار دینار مضاعف از لشکر بستد.
نظامی عروضی